روزی روزگاری در کوچه ای چاله ای وجود داشت عمیق...!!!!
هر چند روز یکبار بیچاره ای درون ان می افتاد.... از دست و پای شکسته تا سر و کمر و گردن شکسته...
روزی عقل کل های محل دور هم جمع شدند و به بکر چاره افتادند.....
ادامه مطلب ...دو نفر با هم به سفر مى رفتند، وقت غذا خوردن فرا رسید، یکى ازآنان پنج نان و دیگرى سه نان از سفره خود بیرون آوردند، در این اثناء مردى ازکنارشان عبور کرد، آنان رهگذر را به خوردن غذا دعوت نمودند و هر سه با هم نانها راتمام کردند، رهگذر وقتی خواست برود، هشت درهم عوض غذایى که خورده بود به ایشان داد.در موقع تقسیم پول نزاعشان درگرفت .
.
على علیهالسلام به آنان فرمود: بروید و با هم سازش کنید و در این موضوع بى ارزش نزاع و اختلاف مکنید، گفتند: در هر صورت شما حق را براى ما بیان بفرمایید، پس آن حضرت علیه السلام درهمها را به دست گرفت و هفت درهم به صاحب پنج نان داد و یک درهم به آن که سه نان داشت.
شعربافی یکی از پیشه های قدیمی و سنتی مردم یزده که به همون بافندگی منسوجات گفته میشه
مثل پارچه های دارایی و ترمه
من هم مثل خیلی از یزدی ها نسل اندر نسلم شعرباف بودن
مامان بزرگم هم شعرباف بود و همیشه این شعر روی زبونش بود:
باقلا خوردیمو خیلی مست شدیم/شاهزاده اومد و دربه در شدیم
شاهزاده اومد و دوختیم سرداری(چادر)/همشو فروختیمو رفتیم شعربافی
شعربافی آی شعربافی آی شعربافی
هرکه تندش بافت نون شب نداشت/ هرکه کندش بافت مرد از گشنگی
این شعر رو خیلی دوست دارم
یه شعر عشقولانه یزدی معروفه:
وَر بـــاد نَـــدِه اِقّــَــدَه ایـــن زُلــف چُــلُـفـتَ |
بــِــیـزار که وَر بَــشـن مُـلِت یَـخـودَه شُلُفته |
ایــن بی پـیَری را کـه رَقیـبوم شُـدَه اِمشـو |
زَنجـیـل مِزَنـَـم اِقّــَه تــو فَـرقِــش که پَسُفته |
هیـشکَه را نَمـِلّــَم که گَلِت بَن شَه عزیـزُم |
هـر چـی دیَه از هـر کَه شِنُـفتی گَف مُـفته |
جیر جیر مُـکُـنَه پـیـش تو مِـثِّ بَچه تِرناسک |
اونــوَخ
تـو خـیـالِــت مِـرَسَـه خـیـلی کُـلُـفته |
دیـشُو که مَحَلِّش نَمِـذاشتی تو خَشُم شد |
فهمیـد که بـساطِت در و بَــس دارَه و چُفته |
این شَملَق شَخ شُل خودِشا مَسقَره کِردَه |
سِف باش تا بفَهمه کی زیر جُف پاشا رُفته |
اِمـرو دیَــــه اُو بُــردَه دُرُس بَـــرگــاه شــعــرا |
شعرش بیدون هر جا که فـقـط قافـیه جُفته |
جُف کِردن شـعر مُد شـده هر چند جـلالی |
هـیـشـکَـه دیَـه مــثِّ تـــو ایَــچّـونی نَـگُـفته |
دکتر عبدالحسین جلالیان متخلص به جلالی
منبع: وب سایت غول اباد
میدونید که ترجمه مرگ شعره ولی من فقط بیت اولش رو ترجمه میکنم J
خب مصرع اول: ور باد نده: بر باد نده
زلف چلفته هم استعاره از زلف پریشانه
و مصرع دوم:
بیزار: بگذار
بشن: روی
مل: گردن
ترجمه بیت:
اونقد اون زلفهای پریشونت را تو باد رها نکن
اجازه بده که همچون ابشار طلایی بر شانه هایت روان شود